در انتهای خیابانی که از آن گذشته ای بر می گردی و به آن می نگری تصویری که به زودی از ذهنت پاک خواهد شد.
تو نام خیابانی که از آن گذشته ای را نمیدانی و نمی پرسی چنان غریبه هستی که بار دیگر از آن خیابان نخواهی گذشت.
جای جای خیابان را خوب بلدی اما تصویر کلی آن برایت نا شناس است.کوچه هایش خانه هایش و حتی مغازه هایش
اما چه سود تو نام خیابان را هم نمی دانی.
حادثه با تو و در کمین توست.یک نوشیدنی میتواند یک حادثه جدید باشد.
میتواند کسی را بیادت آورد که برای آخرین بار دیدی یا چنان برایت عزیز بود که دیگر بر آن شدی تا دیگرش نبینی.
از خیابان گذشته ای اما از کافه چی نام خیابان را میپرسی با آنکه غریبهای هستی و میدانی دیگر از آن خیابان نخواهی گذشت.